دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

خدا رو شکر گلمون خوب شد

جیگر مامان خیییییلی بیش از اندازه حالت بدتر شد طوری که بردیمت بیمارستان و هزار جور دارو و ازمایشو اخرشم گفتن خودش باید خوب بشه خدا میدونه چه حالی داشتیم روی که با خاله یلدا و مامانی رسوندیمت بیمارستان اصلا حال نداشتی مدام اسهال داشتی و بابایی هم زود از سر کار خودشو رسوند به ما و برای گرفتن نمونه برگشتیم خونه  و چنان اسهالی کردی که کل فرشا کثیف شد و فرداش بردیم تو حیاط مامانی شستیمشون  با برداشتن نمونه زودی رفتیم بیمارستان و تا ساعت یک شب اونجا بودیم خیلی نگرانت بودیم جواب که اومد خیالمون راحت شد و دکتر گفت چیز حطرناکی نیست و ویروس جدیده خیلی بدنت ضعیف شده بود تب و اسهال شدید از یه طرف بی اشتهایی بدجورت از طرف دیگه میتون...
15 ارديبهشت 1394

عروسکمون مریض شده

سلام یاس مامان الهی مادر دورت بگرده الان که دارم اینا رو می نویسم شما خییییلی خیییییلی حالت بده و اروم سرت رو گذاشته بودی رو بالشت و همون طوری خوابت گرفت 2 شب پیش بود مثل همیشه خوابیدی ولی ساعت 1 بود که با گریه بیدار شدی و تا ساعت 4 صبح یه بند اشک میریختی من و بابایی هر کاری میکردیم اروم نمیشدی خیلی نگرانت شدیم همش دوست داشتی تو بغل بابایی باشی  بابایی مهربون هم 3ساعت تمام شما رو تکون میدادو تو بغلش راه می برد و اخرش امدی تو بغلمو سرت رو گذاشتی رو شونه هامو با صدای لالایی خوابت برد صبح بیدار شدی بهتر بودی که سر صبحونه یهو خیلی ناجور 2 دفعه بالا اوردی استفراغت جهشی بود خیلی نگران شدم زنگ زدم مامان و خاله یلدا زودی اومدن پیشم و سر...
9 ارديبهشت 1394

عشق ما دنیا عسلی...

سلام گل محمدی من خیلی دلم میخواد هر روز و هر ثانیه بیام و از کارات از دلبریات بنویسم ولی شرمنده گلم بخدا وقت نمیشه چند وقتیه وابستگیت به من به اوج رسیده دایم باید کنارت باشم نمیدونی چه حالی میشم وقتی میایی بغلم میکنی این کارو تازه یاد گرفتی حتی برا خواب یا وقتایی که دلت ارامش میخواد میایی خودتو ولو می کنی تو بغلمو و سرتو می ذاری روشونه ام و اروم و بی صدا اطراف و نگاه میکنی  و من مست بودنت میشم یگانه من جیگر من داری هر روز ماهتر میشی اونقدر دیگه ماه حرف میزنی که میخواییم بخوریمت چند روز پیش که خونه مامانی بودیم داشتم حاضرت میکردم که ببرمت پارک و شما هی غر میزدی منم میگفتم دنیا میخوام ببرمت پارک که یهو خیلی واضح گفتی ...
7 ارديبهشت 1394
1